همکار مرد کنار همکار زن!

چند روز پیش با کارمندان جدید شرکت جلسه گذاشتم. از آن جایی که بیش ترشان قرار بود به تیم من ملحق شوند، دلم میخواست که از نزدیک با آن ها آشنا بشوم. ببینم کجا کار کرده اند، چه تجربه هایی داشته اند و مهم تر از همه چرا به شرکت ما آمده اند.

تمام کادر شرکت ما خانم هستند. در مجموعه هیچ همکار مردی نداریم. جلسه که شروع شد، سوالاتم را از هر نفر پرسیدم. تا این که یکی از دختر ها گفت:” من اینجا رو دوست دارم، چون که هیچ همکار مردی نداریم و همه خانم اند.”

تا این را گفت بقیه سریع تاییدش کردند. یادشان امد که این دلیل خودشان هم بوده. این که این جا هیچ مردی نداریم و همه خانم هستند، برایشان مهم بوده.

قبلا هم کارمند های دیگر این حرف را زده بودند. اما خب توجهی نکرده بودم چرا برایشان کار کردن در چنین محیطی راحت تر است. فکر میکردم:” آره دیگه وقتی که خودت خانمی و همه خانم هستن طبیعتا راحت تر هستی و میتونی بهتر خودت باشی.”

ولی این بار از دختری که این را گفت، پرسیدم:” چرا برات این موضوع مهم بوده؟ تو محل کار قبلیت اتفاقی افتاده بود؟”

توضیح داد که مدیر قبلیش و بقیه کارمند های مرد، با او خیلی رفتار حرفه ای نداشتند. شوخی هایی که میکردند یا حرف هایی که میزدند، مناسب نبوده. به همین دلیل ان جا را دوست نداشته و خوشحال است که الان همه همکارانش خانم اند.

همونجور که شما هم احتمالا تعجب نکردید من هم تعجب نکردم. از بقیه خانم ها هم زیاد شنیده بودم که در محل کارشان چنین مشکلاتی دارند. شاید مسیله ای که منو به فکر فرو برد این بود که این ویژگی -همین که اینجا همه خانم هستن و هیچ مردی نیست- او را تا این حد خوشحال و راضی میکند.

دختری که تو اون جلسه بدون ترس از قضاوت شدن به زبان آمد  -جوری که انگار درد تمام زنان جوامع را مطرح میکند و سهم خودش را هم به دوش میکشد- دختری ۳۲ ساله بود. اسمش مینو بود و سابقه تحصیلی و کاری خوبی داشت. با نگاه کردن به اون میفهمیدم به احتمال زیاد دختر منظمی هم هست. برای اون جلسه کت مشکی زیبایی پوشیده بود و انتخاب ساعت کلاسیک و دستبند نقره اش هم بسیار هوشمندانه بود. و جوری رو صندلی میز کنفرانس نشسته بود که انگار به اینجا تعلق دارد.

برایم باورش شاید سخت بود -البته بیشتر ناراحت کننده- که ملاک او برای انتخاب این موقعیت شغلی جایی بود که هیچ جنس مذکری نباشد. مینو مثل بقیه دختران -از همه قشر و همه سنی- از مشکلی فرار میکرد که نمیدانست. رابطه حرفه ای و سالم با همکارانش. او طبیعتا نمیتوانست برای همکاران مردش حد و مرزی بگذارد. اون ها بالاخره پناهگاهی پیدا کرده بودند تا از شر مشکلی که دنبالشان میکرد فرار کنند. اون ها تازه در این پناهگاه به دام دیگه ای دچار شدند: “وقتی همه ی همکارانم خانم هستند چه نیازی به حد و مرز گذاشتن هست؟!”

وقتی بچه تر بودیم تقریبا در سنین نوجوانی همچین پناهگاهی رو برامون ساخته بودند. مامان باباهامون میگفتند: “کافه نرو با دوستات، یک وقت اتفاقی میافتد.”، “اون مهمونی نرو، یک وقت آسیب میبینی.”، “کلا جایی نرو و بشین تو خونه تا اتفاقی برات نیافته.”

البته ما هم موقع ورود به این پناهگاه مقاومت میکردیم: “بابا دلیل نمیشه که چون ممکنه اسیب ببینم، همیشه تو خونه بمونم که.”

مقاومت ما تقریبا بی فایده هم بود چون درک میکردیم و حتی توی اون سن کم میدونستیم که روش نادرستی برای محافظت از ما پیش گرفته اند. اون ها میتونستند به ما یاد بدهند که چطور از آسیب دیدن جلوگیری کنیم. یا اگر آسیب دیدیم چه کاری انجام دهیم. ویا چطور برای دیگران حد و مرز بگذاریم که با حرف ها یا رفتارهایشان به ما اسیب نزنند. اما به جایش تصمیم گرفتند به ما بگویند کلا جایی نر و رفت و آمدی نکن تا مشکلی بوجود نیاید

خب پس چطور یاد بگیریم چطور حد و مرز داشته باشیم؟ یا اصلا کی باید بگیریم؟ ده سال بعد که شاغل شدیم؟ وقتی میخواهیم ازدواج کنیم؟ درست است که به جایش خودمان را در یک شیشه حبس کنیم تا مبادا آسیب ببینیم؟

یک شیر مادر، توله اش را گوشه لانه نمیگذارد، که مبادا در شکار آسیب ببیند. که مبادا حیوان دیگری شکارش کند. بلکه توله اش را با خود به شکار میبرد تا یاد بگیرد. ببیند چطور باید شکار کرد که طعمه نشد. تا وقتی که توله بالغ شد، قدرتمند و در امان باشد.

البته فقط دختر ها نیستند که در این باره مشکل دارند. این که چطور حد و مرز برای خودشان و دیگران بگذارند و به حد مرز های اطرافیان احترام بگذارند را به پسر ها هم یاد نمیدهند. آن ها هم نمیدانند که چه حرف ها و شوخی هایی را جالب نیست که به همکارانت بگویی. یا اگر همکارت حرفی زد که جالب نبود، چه رفتاری داشته باشی.

اما این که این موضوع دلیل رفتن از کار به کار دیگری شود. فرار کردن از مشکلی است که دیر یا زود دامن گیرش میشویم. اگر من به عنوان مدیرشان بگویم از فردا قرار است ۱۰ همکار مرد به مجموعه اضافه شود. دوباره آن ها با همین مشکل روبرو میشوند. دست و پایشان می لرزد و شاید باز هم باید موقعیت کاری اش را رها کند. شغلش را خراب کند و برود جای دیگری استخدام شود.

خبر خوب این هست که یاد گرفتن این موارد بسیار ساده است. این که اگر همکارت حد و مرز هایت را رد کرد، بدون این که خجالت بکشی و سکوت کنی -و او به این رفتار ادامه دهد- برایش مرز بگذاری. یا بدون این که با پرخاشگری و داد و بیداد وجه خودت را خراب کنی و خودت را به عنوان یک فرد عصبی نشان دهی، با او رفتار کنی.

اول از همه شاید بدانیم که با دیوار کشیدن دور خودمان حد و مرزی نمیگذاریم. با این که خودمان را در یک شیشه بگذاریم درست نمیشود. بلکه کلمات و جملات ما هستند که حد و مرز های ما را نشان میدهند. با جملاتی که به اطرافیانمان میگوییم آن ها متوجه میشوند، چه رفتار هایی از نظر ما پذیرفتنی نیست.

معادله دیفرانسیل ندارد. کار شاقی هم نیست. همه ی آن چیزهایی که باید یاد بگیری در این کتاب آمده است. کتاب کاراکتر پرجرات.

این کتاب به تو یاد میده چطور از پس این موقعیت ها بربیایی و بجای پناهگاه گرفتن و قایم شدن خودت را در معرض موقعیت های مختلف بگذاری و از نتایجی که برات میارن لذت ببری!

این مسیله ای هست که میتواند زندگی ما را کلا عوض کند. مسیر ما را کلا ساده تر کند. در دوران مدرسه و دانشگاه ما چند تا کتاب خواندیم؟ ۲۰ تا ۳۰ تا؟ کتاب های قطور را میخواندیم و امتحان میدادیم. برای مدرک گرفتن و ادامه تحصیل به آن کتاب ها نیاز داشتیم پس هرچقدر قطور و پیچیده اون کتاب هارو در چند شب میخواندیم و از پسش برمی آمدیم.

در هیچ کدام از آن کتاب ها به ما یاد ندادند اگر که در محل کار چنین مشکلاتی داشتیم چه کنیم. اگر همکار مرد داشتیم و مثل همکاران تازه من چنین برخورد هایی با ما شد چه رفتاری نشان دهیم. از چنین چیزی نلرزیم که “وای قراره چی بشه؟ اخراج میشم؟ استعفا باید بدم؟ دوباره باید دنبال کار بگردم؟”  با این کتاب ۲۰۰ صفحه ای راحت میشود این چیز ها را یاد گرفت. میتوان هر روز جملاتش را تمرین کرد. در محل کار یا حتی ارتباطات شخصی از جملات حرفه ای آن استفاده کرد و نتیجه ی آن را هم دید.

این کتاب پر از نکات و مطالبی است که هرروز میتوان ازشون استفاده کرد. در همین جایگاه شغلی که الان داری. میتوانی ازش استفاده کنی تا نتیجه اش را ببینی. با تمرین کردن به تکنیک هایش مسلط بشی تا دیگر مهم نباشد که چه اتفاق و چالشی پیش رویت است. این کتاب را مانند سلاحی تن بزنی و هر موقعیت آشنا یا ناآشنایی جلوی رویت پدیدار شد از پسش بر بیایی.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *