از فرانسه تا گیلان برای کشاورزی

از فرانسه تا گیلان برای کشاورزی

زندگی شیرین در بچگی

شیرین یک دختر بچه کوچک بود که با دیدن باغچه همسایه شان آرزو کرد که یک باغچه خیلی خیلی بزرگ داشته باشد. که درش میوه و سبزی بکارد.

هرچند که فرزند هفتم خانواده بود اما چدرش به تحصیلات خیلی اهمیت میداد و او را رهسپار فرانسه کرد.

شیرین در فرانسه ادبیات فرانسه خواند. اما همیشه رویای باغچه بزرگی که درش میوه و سبزی بکارد همراهش بود. شیرین با پسری به نام محمدرضا ازدواج کرد که در آلمان معماری خوانده بود.

چگونه کسب کار خود را شروع کرد؟

یک روز محمدرضا از این گفت که کاری راه بیاندازند تا خودشان آقای خودشان باشند. این حرفش شیرین را به یاد رویای هر روزه اش انداخت.

و این طور شد که شوهرش را متقاعد کرد که به دنبال آرزو کودکی اش بروند و کشاورز شوند. ساک هایشان را بستند و به ایران برگشتند.

به دنبال زمین کشاورزی با کمک دوست آشنا جایی را سمت گیلان پیدا کردند. علارقم این که شیرین سررشته ای از کشاورزی نداشت مصمم به سراغ زمین رفتند.

زمین ها در منطقه ای به نام شاندرمن بود. آن زمان ها گیلان هنوز به شکل یک شهر در نیامده بود و یک روستای بزرگ حساب میشد. دیگر وای به حال مناطق کشاورزی اطرافش.

زمانی که به آن منطقه رسیدند دیدند که فقط یک کلبه برای زندگی هست که نه آب دارد و نه برق! اسکلت ساختمان هم کم از خرابه ندارد.

همسر شیرین از این وضعیت شوکه شده بود اما شیرین سعی کرد که به همسرش دلگرمی دهد که این کار جواب میدهد.

همه پولشان را گذاشتند و یک موتور کشاورزی خریدند. تنها سرمایه که شیرین داشت زمین کشاورزی و این موتور بود.

مشکلات برای راه انداختن کسب کار

با گشتن زیاد شیرین کسی را پیدا کرد که سابقه کشاورزی داشته باشد. تا با سرپرست منطقه کشاورزی آن جا آشنا شد. با کمک همین شخص توانست کشاورزی را را بیاندازد.

اما شرایط واقعا طاقت فرسا بود. چهار – پنج سال گذشته بود اما اگر به چیزی نیاز داشتند باید از روستا تهیه میکردند. یا برای کاری باید به روستا میرفتند امکان داشت چند ماه طول بکشد.

گاهی که همسر شیرین برای کاری به شهر میرفت به خاطر خراب شدن جاده دو ماه طول میکشید تا برگردد.

من باید بگویم که تا سالهای ۶۳تا ۶۴ فقط با همسرم همدلی میکردم، همسرم میرفت، من تنها در رشت میماندم. گاهی همسرم یکی دو ماه نمیآمد؛ چون جاده خراب بود و از طرفی ما هم ماشین نداشتیم. هیچ کس را آن جا نمیشناختم. بهترین دوست من یک آهنگری بود که دم خانه ما پتکش را روی آهن میکوبید. این صدا بهترین دوست من بود. چون فکر میکردم که یک کسی هست که بیرون از این جا زندگی را به جریان میاندازد.

شرای وقتی بد تر شد که سال ۶۷ بارش باران به شدت کم شد و آب روزخانه پایین آمد. مردم محلی حاضر نبودند که به دو غریبه که آمده بودند با پر رویی در منطقه آن ها برای خودشان کشاورزی راه انداخته بودند، هم آب بدهند.

آن سال نصف بیش تر محصولات زمین های شیرین سوخت. شیرین هر روز به سر زمین میرفت و میدید که نشا ها دارند پلاسیده میشوند اما کاری از دستش بر نمیامد.

بعد از این افاق همسر شیرین مریض شد. شیرین دائما به همسرش دلداری میداد.

راز موفقیت شیرین در کسب کار خود

اصلاً مهم نیست، بالاخره همین طور که یک سال، باران میآید، یک سال هم باران نمیآید. تو ناراحت نباش اصلاً ما از سال دیگر خیلی سخت تر کار میکنیم که بالاخره همه این مشکلات را جبران کنیم.

از سال بعد شیرین خودش تمام برنامه ریزی ها را برعهده گرفت. به همسرش گفت که این شکست او را به این نتیجه رسانده که باید شیوه کشاورزیشان را تغییر دهند تا به نتیجه برسند.

شیرین تصمیم داشت که دیگر به شکل سنتی کشاورزی نکند. او معتقد بود هر سالی که به شکل سنتی کشاورزی میکنند، ضرر میکند.

برای همین در حقیقت اولین کشاورزی بود که مزرعه اش را تسطیح کرد؛ سال بعد برای این که بتواند با مشکلات مالی مواجه شود. مجبور شد پول زیادی از دیگران قرض کند. مثلاً ٨تومان از یکی قرض میکرد یک چیزی میخرید، بعد از یکی دیگر قرض میکرد و قرض نفر اول را پرداخت میکرد.

در واقع برای ماندن به این شکل زندگی میکرد. برای اینکه باقی بمانیم و به هدف اش برسد.

مردم که با شیوه سنتی کشاورزی میکردند فکر میکردند شیرین دیوانه شده. سرپرست سابق زمین ها که شیرین دیگر با او کار نمیکرد. به همه گفته بود که شیرین یک زن بی عرضه است.

هر روز مردم میآمدند تا ببینند نشا های زمین شیرین باز شده یا نه!

و روش شیرین جواب داد. کل منطقه شروع کردند از این روش استفاده کردند.

بچه های شیرین خیلی کوچک بودند که با مادرشان سر زمین های کشاورزی میرفتند. همراه با او کار میکردند.

نتیجه

در این سالها برایم مهم عمل کردن به قولی بود که به خودم دادم بودم. اهالی منطقه مرا به
خاطر جثه و ریزنقش بودنم قبول نداشتند. ولی بالاخره زبان گفت و گویشان را یاد گرفتم، بسیاری از کارگرهای مرد برایشان عجیب بود، وقتی من میگفتم چه طور کار کنند، بعضی ها در لفافه و بعضی ها هم علنی میگفتند ما از یک زن دستور نمیگیریم، تو حق نداری به ما بگویی که چه کار بکنیم
.

شیرین پارسی حالا بنیانگذاز شرکت نوکشت شالیکاران خزر است. اگر وارد دفتر کارش شوید شاید نتوانید تعداد زیاد حکم افتخار هایش را بشمارید.

به نظر شما شیرین یک زن پرجرات نیست؟

خانمی که هدفش را تعیین کرد و برای رسیدن به آن سال ها سختی کشید.

زمانی که همه او را دیوانه میدونستند به کارش ادامه داد.

زمانی که حاصل یک سال زحمتش از بین رفت، ادامه داد.

زمانی که کارگران مرد حاضر نبودند با او کار کنند باز هم ادامه داد.

اگر شما بودین تا کجا پیش میرفتید؟ آیا مثل خانم شیرین پارسی میتوانستید با تمام این اتفاقات ریز و درشت به مسیرتان ادامه دهید؟

 

از فرانسه تا گیلان برای کشاورزی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *